اسی منم بودم ناراحت میشدم ن در حد گریه کردن.من تجربه این حس رو دارم همسر من واضح خواهر بزرگش رو خیلی بیشتر از من میخواست مخصوصا ک مادرشونم فوت شدن...ولی من بهش حق میدادم.الان ۹ ساله عروسی کردیم و بارها منو ناراحت کرده بود سر رفتن و سر زدنهای بی موقع و موضوعات مختلف و ...ولی الان ن خونه خواهرش ن خونه ی پدرش رو با اشتیاق نمیره.ب همون خواهر سالی دوبار نهایت سر بزنه.خونه پدرشم میگه شما نیایید مزه نمیده.گاهی ب زور من میفرستمش بره.
حق اش این بود الان از دلت دربیاره ولی مردا مثل ما خانما فکر نمیکنن.ما خانما شوهرمون میشه همه کس و کارمون ولی اقایون برای رسیدن ب این حس یکم زمان بیشتری میخوان.این نظر منه.اهمیتی نده ولی جایگاه خودتم بدون .