الان سر صبحونه رفت خودش نون خرید اومد
پن رفتم صبحونه بخورم
از صبح داشتم درس میخونرم واس امتحان
اونا خورده بودن نشسته بودن سر میز
من اومدم بهو پام رفت رو یک چیزی ریخته بود زمین
گفتم این چیهه
گفت تو ریختی دیگ
گفتم من ک اتاقم بودم چی میگی
گفت حب چیههه
گفتم نمیدونممم لزججج
گفت چیهههه
گفتم نمیدونم میفهمی؟
گفت حتما تو ریختی دیگ
خوبه باز این خورده به دمپاییت میری حموم
از دیروز حموم نرفتی
گفتم من امتحاننن داشتم از دیروز ۴ تا امتحان دادم
رفت تو هال
یک مشما تو پذیرایی بود گفت این چیه
بابام اومره بود صبحونه بخوره گفت باید ببینم
گفت از دیروز دیدی دیگههه باید تا الان میبینی این رو اعصاب منخ الان