من دیگه ب هیچ ادمی اعتماد نمیکنم
منم کسی ک دوسش داشتم قشنگ ترین و عاشقانه ترین حرفارو بهم میزد یعنی واقعا اون عشق عمیق و قشنگو حس میکردی با تمام وجود
ولی اخرش ی روز به ی بهونه چرت دعوا راه انداخت و گفت تورو جون مادرت دیگه پیام نده
شبشم پیام داد من نامزد کردم... (:
حرف اینده با منو میزد کلی حرفای عاشقانه میزد ولی اخرش شد این (:
حتی جون مادرشم بخاطر خیلی چیزا قسم خورده بود ولی تو تمام مدتی ک با هم بودیم داشت بهم خیانت میکرد
دیگه هیشکی برام قابل اعتماد نیست
از مشاور کمک بگیر اون بهتر کمک میکنه
ای بابا چقد نامرد بود😔
کلا سخت اعتماد میکنم به آدما خیلی ریز بینم و خیلی حواسم هست...من به هیچ مردی اعتماد نداشتم همین الانشم جز این به هیچ مرد دیگه ای اعتماد ندارم....ولی حواسم هست اعتماد کامل نکنم چون میدونم آدم به چشمای خودشم نباید اعتماد کنه....میدونی از اینکه خانواده اش میدونن خیالم راحته خواهرش کامل درجریانه مادرش یجورایی میدونه نه کامل ولی سربسته میدونه....داداششم که قل خودشه اونم کلا آشناییمون همزمان بوده و کاملا میشناسه و میدونه حتی بهم میگه زن داداش🤦🏻از این بابت که خانواده مورد اعتمادی داره و در جریان هستن خیالمو راحت تر میکنه اوایل حتی دوست نداشت داداشش با اینکه منو میشناخت بفهمه با من ارتباطش بیشتر اون چیزیه که فکر میکنه ولی بعدش دیگه خودش بهشون گفت....نمیدونم واقعا چه کنم ولی فکر میکنم بهترین تصمیم همین جدایی باشه اگه باعث شد پیگیر شه که جدی کنه رابطه رو که بهتر اگر نه با گفتن اینکه میخوام تمومش کنم و تمام شد و پیگیر نشد ترجیه میدم تمام بشه این رابطه....همیشه سعی کردم احساساتم رو کنترل کنم و منطقی باشم همیشه خودم دل خودمو شکستم تا کسی دلمو نشکنه....الانم اینجوری راضی ترم حداقلش اگه بشکنه دلم خودم باعثش بودم و شکسته های دلمو کسی جز خودم نمیبینه😔
۴ ساله صبر کردم و درک کردم
هیچ دختری نمیتونه مث منی که صبور نیستم صبر کنه این همه دوری رو حتی ماه ها نشنیدن صداشو حتی یکی درمیون پیام دادنامونو که بخاطر شرایط کاری سختش درست حسابی با هم در ارتباط نیستیم من حتی مث دخترای دیگه غر نمیزنم که چرا نیستی چرا کم پیام میدی چرا زنگ نمیزنی چرا پا نمیشی بیای پیشم همش درکش کردم وقتایی که خسته بود پیام میداد دو سه تا پیام نداده میگفتم خسته ای برو بخواب خیلی داره بهم فشار میاره دوریش و اینهمه درک زیادی من دیگه نمیکشم بخوام درک کنم😔
سنمونم کم نیست حداقلش اگه تایم آشناییمون کمتر بود راحت تر کنار میومدم راحت تر صبر میکردم من از طرفی خواستگار دارم و موندم هرباری که خواستگار میاد باید چه غلطی بکنم😔
نه متاسفانه نمیتونه پولی هم که پس انداز داشت گذاشته بود تو بورس که خدا لعنتشون کنه آتیش زدن به زندگیای مردم....کلی ضرر کرد رو پولش و خب گذاشته به امید اینکه یه روزی اوضاع بورس اوکی شه درش بیاره که بازم مبلغ قابل توجهی نیست برای رهن خونه کلا مشکلش همیناس دیگه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
