یعنی من دیگه عروس نمیشم💔

برای منم همینا باضافه رفیق بازی و بیکار بیعاریش

موندم این چیزا رو تو ازدواج بعدی چطور تشخیص بدم 

تا قبل عقد خیلی مستقل بود اصلا از همینش که بچه ننه نبود خوشم اومده بود 

اما بعدش ننش وارد عمل شد و نمیدونم چکارش کرد کلا هویتش عوض شد یه پسربچه ننه شد

خیلی ولی آدم عادت می‌کنه

انشالله که با کسی بالاتر از خودتون باشید. از هر لحاظ

بابات چي گفت؟ روز قبل خاستگاري

منو تو چقد شبیهیم، هم سنم هستیم،امیدوارم ازین به بعد خیر وخوشی پیش بیاد برا ما و هرکسی ک تو شرایط ماست

خییییلی عالیه.شک نکن بهترین ها در انتظارته.شاید سختی هات مثل من  ۵سال طول بکشه اما قطعا با امیدی که به خودش داری به سعادتی وصف ناشدنی خواهی رسید.فقط از سختی ها دلسرد نشو.یک دخترتوجامعه ما بعد جدایی ممکنه خیلی مشکلاتداشته باشه اما اعتماد به نفس و توکل به خدا تمام کوههای پیش روی انسانهاروذوب میکنه.من باوجود اینکه به نوعی ۲بار ازدواج کرده بودم اما چون اعتماد به نفس و صداقت وتوکل به خدا داشتم خاستگار خوب خیلی داشتم و تونستم با فکر بازبهترین فرد رو خودم انتخاب کنم.نه اینکه مجبور به ازدواج بشم

سنش كم هست راه تون دور هست نميشه شناخت پيدا كرد

يعني شناخت ناقص هست و بيشتر وابستگي ايجاد ميشه

اين همه ترديدش خوب نيست

البته حق داره از مسئوليت ازدواج ميترسه سنش كم هست

شايد فقط ي دوستي ميخاسته نه ازدواج

من بهت پيشنهاد ميكنم قدر خودت رو بيشتر بدون و اين رابطه رو خاتمه بده ب خوبي و خوشي ولي تمومش كن

بهش حس عذاب وجدان و ناراحتي هم نده ك مجبور نشه دوباره بياد سمتت 

جدايي احساسي هم نداشته باش ك وقتي تنها شد بياد سراغت

كاملا منطقي جدا شو

و فرصت نده ب اين رابطه نادرست

چون بعد از عقد با خانوادشون رفت و امد ميكنيد و شناخت توي خانواده ب وجود مياد

تا قبلش معمولا اگه با دوستي بوده تو تنهايي خودشون دختر پسرا دوست بودن 

من از اول تصمیم داشتم ارشد که قبول شدم بعد به ازدواج فکرکنم چون جهشی درس خونده بودم زود دانشگاه رفتم و از ۱۷ سالگی خیییییلی خاستگار داشتم.هرکس رو خانواده می پسندیدن تو خونه راه میدادن من سرو صداراه مینداختم و تو جلسه خاستگاری شرکت نمیکردم.در اناقمو موقع خاستگاری قفل میکردم بیرون نمی اومدم و.... کلی از  همکلاسی هاو هم دانشگاهی هام و همکارام و استادم که گفتم و...... خاستگارم بودن.اصلا تا قبل دیدن همسرم مهدی هیییچ حسی به پسرا نداشتم.اما پدرم قبل اومدن محمد به من با لحن بدی گفت اگه منتظر فرد خاصی هستی پاهاش که نشکسته بهش بگوپا جلو بذاره دیگه بقیه حرفهای بابامونشندیدم.تا حدود۲یا ۳ماه فقط همین جمله بابام تو ذهنم میچرخیدکه چرا اااااااا این حرفو به من گفت؟؟؟؟؟؟ هییییییچ حرفی نمیزدم.محمد۱ که اومدهیییچی نگفتم.منو فرستادن باهاش حرف بزنم باهاش حتی یک کلمه حرف نزدم بعد رفتنشون مثل خاستگاری های چند روزقبل دادو بیداد نکردم.......خوشحال شدن و گفتن سکوت علامت رضاست.اما زبونم کلا بند اومده بودوشوکه و افسرده...... شده بودم ....

حالا من بهم زدم و پشیمونم ک چرا تلاش نکردم و احمق بودم

دلم براش تنگ شد خیلی تنگ شده 

چن روز پیش با همسرش دیدمش چیقد دوس داشتم برگردم ب عقب و بهش بگم نمیخوام ولت کنم 

وقتي تصميم گرفتي جدا بشي حتما دليل داشته

ولي الان فقط احساست بهت غلبه كرده و از يادت رفته اون دلايل