2777
2789
عنوان

فرزندخوانده سه

2826 بازدید | 122 پست
سلام به همه دوستان عزیز من بانوی ایرانی مادر یک فرزند خونده هستم که امشب دو ساله میشه و الان یک سال و دو ماهه که نور دیده ما شده امشب اومدم تا احساسم رو نسبت به این موهبت الهی با شما ب اشتراک بزارم شاید که جواب چرایی های خیلی از عزیزان رو بده و یا برای تصمیم گیری دیگر عزیزان راهنمایی باشه تو این تاپیک به سوالات راجع ب مراحل کار پاسخ نمیدم زیرا دو تا تاپیک زیر و دیگر لینکهایی که میزارم بهتون کمک میکنه که از شرایط و مراحل کار و سختیها مطلع بشین و اینجا فقط از عواطف و احساساتم صحبت میکنم پیشاپیش از غلطهای املایی خودم عذرخواهی میکنم من هیچ وقت دیکته م خوب نبوده خخخخخ http://www.behzistitehran.org.ir/index.php/%D8%B4%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B7-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C http://farzandkhandeh.persianblog.ir/ http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=975830 http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1143006 در ضمن با عرض پوزش تا پایان مطالب جواب هیچ سوالی رو نمیدم تا مطالب پشت سر هم باشه و واسه مطالعه راحت باشه
گاهی سکوت بهترین کلام است
خوب میخوام از اولین برخوردم با پسر نازم بگم بعد از دو سال دوندگی که دیگه اواخرش حتی استخونامم دیگه از انتظارب درد اومده بودن ( که همش تو تاپیکام هست) روز موعود فرا رسید خوشحال و شاد و خندان و بی قرار رفتیم شیرخوارگاه امنه وبعد از کمی صبر تا پسرمون صبحانه شو بخوره بالاخره اوردنش لحظه اول : قیافه ش شبیه بچه هایی بود که مشکل ذهنی دارن اما سریع خودمو جمع کردم آخه منو همسرم تصمیممون رو گرفته بودیم اولین بچه ای که بهمون نشون بدن بی برو برگرد فرزند ماست ( حتی اگر خدای نکرده مریض باشه) آخه تو کل مراحل کار سعی کردیم که شرایطی شبیه به مادر و پدرای بیولوژیک واسه خودمون طراحی کنیم حتی اینکه فرزندمون پسر باشه هم شرایط واسمون رقم زد ما از اول انتخاب نکردیم پس شکل و شمایل و بیماری یا عدم بیماری هم سپرده بودیم دست خدا حتی اگر اصرار یا اجباربهزیستی برای پزشک بردن بچه نبود ما این مرحله رو انجام نمیدادیم خب سریع با اشکهایی که از چشمام بی اخیار روی گونه هام میریخت جگرگوشه مو بغل کردم و هی بوسیدمش یواش یواش انگار تو قلبم یه تولد شکل گرفت شاید شروع مادر شدن من ب جای رحم از قلبم شد و پسر نازم هم یه هو روسریم رو چنگ زد و دیگه تا وقتی با هم بودیم و تا وقتی بغل پدرش نرفته بود اونو رها نکرد و کلی با خنده هاش دلمونو برد
گاهی سکوت بهترین کلام است
خب هی میگفتیم چیکار کنیم حالا میگفتن خب موافقین ما هی میگفتیم بله مرحله بعدی رو بگین گفتن برین پیش پزشک واسه معاینه سلامت از خودشون آدرس اولین پزشک نزدیک رو پرسیدیم و رفتیم یه زوج دیگه هم همراه ما بودن اونام خیلی خوشحال بودن تو مطب ب پسرم شیر دادم ( البته با شیشه شیر خخخخ) و اونم معصومانه تو اغوشم خوابید و من یقینا اونجا دیگه مادر بودم گواهی رو گرفتیم اما متاسفانه ب علت عدم مسولیت پذیری کارکنان بهزیستی هیچ مقام مسوولی نبود نامه دادگاه ما رو امضا کنه و متاسفانه مواجه شدیم با تعطیلات مبعث سرتونو درد نیارم بعدشم ب علت شلوغی دادگاه ما حکم موقت ما دو ماه بعد صادر شد تصور کنید شدم مادری که بچه ش به دنیا اومده و باید دو ماه تو بیمارستان بمونه ارووم و قرار نداشتم دو بار رفتم دیدن پسرم یه بارش مادرم اومد باهام به خاطر شرایط کاریشون ایشون درمورد بیماریهای ذهنی بچه ها آگاهی هایی دارن بهم گفت شاید بچه دچار اوتیسم باشه منم با اطمینان گفتم مهم نیست اون بچه ماست با هرچی که همراهشه
گاهی سکوت بهترین کلام است

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بچه ها متاسفم که اینو میگم اما اونجا که خانواده هایی بودن که انگار اومده بودن خرید بچه هارو انگار سبک سنگین میکردن من قضاوتشون نمیکنم ولی خیلی دلم شکست چون بچه هایی اونجا بودن که اونا تو خوابم نمیتونستن داشته باشن زیبا و معصوم حتی فهمیدم اون زوجی که با ما کارای بچه شونو کرده بودن پشیمون شده بودن هنوز چهره اون کیان زیبا و معصوم و غمگین تو خاطرمه و اذیتم میکنه تو دیدارها بهم گفتن بعد از اینکه ما پسرمونو دیدیم دیگه بی قراره و بی تابه اونروزا باور نکردم اما امروز باور میکنم اخه پسر ما خیلی مهربونه و زود وابسته میشه خب به هر حال یک سال و دو ماه پیش تو اولین روز مهمونی خدا خدا تاج مادر پدری رو سرمون گذاشت و پسرم مهمون قلب و خونه ما شد روزای اول سخت بود اخه پذیرش تغییرات محیط واسش سخت بود یادمه یه شب تا سه و چهار صبح تو دستم تابش دادم تا خوابش برد یا خداااااااا گریه میکرد و جیغ میزد در حد غیر قابل وصف خب ولی خدا خواست و تونستیم و اون الان نه تنها عزیز ماست بلکه عزیز کل خوانواده س تا حدی که گاهی از علاقه بیش از حد بقیه نسبت بهش میترسم
گاهی سکوت بهترین کلام است
از احساساتم بگم من نمیدونم مادر بیولوژیک بودن چه حسی داره اما میتونم تصور کنم که خیلی زیباست و خیلی خیال انگیز ب همه اونایی که مادرن و یا دارن مادر میشن تبریک میگم و امیدوارم فرزندانتون صالح و سالم باشن و در پناه حق عاقبت بخیر،اما حس من اینه بعضی روزا مثل شما از بازیگوشیهای پسرم خسته میشم اما لحظه ای و لحظه ای اگر بخوام تصور کنم که نیست نفسم میگیره قلبم وایمسته و دیگه تمام در ضمن پسرمون بی اغراق بسیار شیرین زیبا و دوست داشتنی عاشقشم و دلم میخواد یه فرد موثر واسه خودش و جامعه ش باشه در آینده و البته عاقبت ب خیر تمام احساساتم رو حتی بدون ذره ای سانسور ریختم وسط واسه اونایی که هنوز مرددن یا گوشه ای از ذهنشون سوال دارن میدونم سختیهای زیادی در پیشه ولی ب مدد خدا امیدورام همونی که تا اینجا همیشه حامی من بوده و هست اینجا با دوستای مهربون و بسیار خوبی اشنا شدم که امیدوارم دوستیمون پایدار بمونه ولی فکر میکنم دیگه وقتشه که برم از همه اونایی که باهام بودن بهم قوت قلب دادن و از شما که صبورانه مطالبم رو خوندین ممنونم حالا کسی اگر سوالی راجع ب بعد از پذیرش فرزند خوندگی داره بپرسه در حد امکان درخدمتم ولی ب سوالات مراحل کار اولم گفتم پاسخ نمیدم چون تو لینکایی که گذاشتم جوابهارو میتونین پیدا کنین
گاهی سکوت بهترین کلام است
نمیدونم چرا اشکم تموم نمیشه از اولش تا اخرش گریه کردم یاد روزی افتادم که رفته بودیم خانه سالمندان و نمیذاشتن برگردیم یاد دو تا بچه ای افتادم که از بهزیستی میومدن کلاس نقاشی خیلیییی کارتون قشنگ بود امیدوارم منم روزی بتونم یه کار خوب انجام بدم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   vittozahra  |  1 ساعت پیش
توسط   honye_ella  |  1 ساعت پیش