منم اتفاقا تنها زندگی میکنم...
خونواده ام خیلی اصرار داشتن با اونها باشم...
من اگه نرفتم پیششون چون دوس ندارم غم و غصه مو ببینن... کلا خودمو همیشه محکم نشون میدم
دوس ندارم پیششون باشم و هر لحظه بهم ریختگی هامو ببینن
وقتایی که سرحالم میرم پیششون
یا وقتی میخوان بیان سریع خودمو رو فرم میارم که اذیت نشن
چرا یه عده فکر میکنن ما تو خونواده هامون عزیز نیستیم
به خدا پدر و مادر به سر من قسم میخورن...
من سختی زندگی مجردی رو با همه ی مسئولیت هاش و گرونی ها دارم به خاطر آرامش پدر و مادرم تحمل میکنم