خیلی باهم اختلاف داریم ۱۷ ساله ازدواج کردیم اول زندگی خیلی عاشقش بود خیییلی اونم همینطور،، البته اون ادعا داره ک هنوز عاشقمه ولی رفتارش نشون نمیده،، من دگ عاشقش نیستم فقط ازش میترسم،، مهریمو اجرا گذاشتم بعد چن وقت تازه امروز فهمسد ک ماشینش توقیفه اومد اینجا دعوا کردیم کتکم زد،، انقد گریه کرد از عصری تا حالا چشاممیسوزه
دور از تو بادا اهرمن...💚🤍❤️ هوا گرگ و میش.. نسیم خنک..صدای اذان صبح... یه جون تازه و یه روح تازه..😁💖 (هنوووزم چایی با دانمارکی خیلی میچسبهههه😂😋) ... اتفاق میفته رفیق...شاید دیرتر شاید دورتر...زمانیکه صدای قهقه ت خط بطلان میکشه بر تموم غمهاییکه کنج دلت جا گرفتن تا یاداور روزهایی باشن که هرچند سیاه هرچند تلخ اما گذشتن..طاقت بیار و ببین اون اینده ای رو که حق توئه..خدا هواتو داره خدا هوامونو داره دلسرد نشو از های و هوی گذرای باد..اتفاق میفته رفیق..❤️
من یه دختر شاد مهربونم😍زندگی برام هر لحظش شگف انگیزه ❤️دلم میخواد لابلای کتابایی که با خوندم اونا تبدیل به یه دکتر با وجدان میشم غرق شم🥰گاهی وقتا توی صحرا ذهنم می دوام خیلی تند خیلییی که یکدفعه یه انسان اشنایی رو میبینم اونیکه تا حالا ندیدمش ولی برام اشناش 😍😍❤️البته هنوزم نمی دونم کیه 😂با هم میدوییم خیلی تند خیلیییییی موهاو دامن توی هوا در حال پروازند 😃میرسیم به یه کوه که پر از درخت و گل روش هست در حالی که دست همو گرفتیم میریم روی کوه😍😍وقتی از اونور کوه پایین اومدیم یه دختر کوچولوی نازو مهربون😘با یه پسر کوچولوی ماجراجوی هم همراهمون پایین میان ❤️❤️❤️❤️❤️
روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیدهای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بیعیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷