خانما...یهو یاد چهارسال پیش افتادم...یه روز مونده به عقد...شوهرم و خواهرشوهرم اومدن دنبالم بریم برای گرفتن حلقه ی عقد...
من رفتم دم در سوار ماشین شم بریم..خواهرشوهرم بهم گفت با مامانت کار دارم.منم مامانمو صدا کردم..به مامانم گفت که بریم گواهی بکارتشم بگیریم ماکه میریم بیرون...منکه خشکم زد و استرس گرفتم..مادرمم گفت بعد عقد خودم به شما قرار بود بگم..بریم بگیریم گواهیو..خلاصه اونروز رفتیم برا گرفتن حلقه..من ته دلم ناراحت بودم...مهمون اینا دعوت کرده بودیم...خلاصه با کلی ناراحتی فرداش قبل از ظهر رفتیم با خواهرشوهر بیشعورم گواهی رو گرفتیم..ولی از اون روز کینه دارم ته دلم ازشون