ی روز عمم با شوهرش چند تا دوستاش رفتن مسافرت زنا رفتن موج آبی مشهد میگف وقتی از اونجا در اومدیم ساعت ۱۱ بود شوهرعمم عصبی شده بود کچرا انقد دیر اومدین میگف زنگ زدم بهش گفتم غذای من از هتل بگیری ها گشنمه شوهر عمم انقد عصبی بودش ک غذاش رو نگرفته میگف ساعت۱۲ بود رسیدیم هتل اومدم اتاق خسته کوفته و ی چیزایی خوردم اومدمخوابیدم
شوهر عمم میگف یهو ی جای هتل اتیش میگیره آژیر خطر رو میزنن ک همه برن بیرون 😁 میگف اومدم بیرون از اتاق دیدم همه دادن فرار میکنن بیرون هتل اتیش گرفته اومدم عمت بیدار کنم میگم فاطمه فاطمه پاشو هتل اتیش گرفته باید بریم بیرون میگه چشاش ب زور باز کرد میگه محمود الان میان خاموشش میکنن بعدش خوابید هر کاری کردم پا نشد😂😂