من امروز باشوهرم دعوامون شد از یکی ازدوستام خوشش نمیادولی دوست صمیمیه بهم گفت خوشم نمیاد باهاش حرف بزنی حدود۶ماه باهاش حرف نزدم یهفته دعواکرده بودیم اومده بودم خونه بابام بااون دوستم حرف زدم چون یجاکارمیکنن باهمسرم حالشومیپرسیدم ک ببینم خوبه یان سرکارمیره یانه یبارم باهاش رفتم بیرون ولی تنهان بابام برد توماشین بودیم حالا همسرم فهمیده اومد خونه بابام دادوبیدادکرد دوشنبه میریم طلاق میگیریم توبهم دروغ گفتی اگه خل نبودی زن من نمیشدی میرم خودمو میکشم ب بابام میگفت تابدونین چقددوسش دارم دوهفته پیشم دعواکرده بودیم خونه بابام بودم داداشم گف دیگه نمیزارم بری الانم فهمیده میگه بمیریم نمیزارم بری دیگه اون ک تعادل نداره تورفتارش اینم بگم این ازدواج دوممه