2777
2789

هم خنده دار بود هم حرص درار

یبار من نمیخواستم تو یه مهمونی شرکت کنم و به نامزدمم گفته بودم اونم چیزی نگفت ولی پکر بود روز مهمونی رفتم حموم اومدم بیرون دیدم رو یکی از بومای نقاشی من نوشته اون دختر جذاب که قراره خوشگل کنه با هم بریم مهمونی چشم همه رو در بیاریم کیه؟! هیچی تو عمل انجام شده قرارم داد رفتیم🤷‍♀️😂😂

 (( پنهان اگرچه داری چون من هزار مونس/من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا))  !✨💜

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چند روز پیش برا همسرم امپول زدم....سر سرنگ شل بود موند تو بدنش 😂😂😂😂😂😂تصور کن یه مرد نود کیلویی با دو متر قد یه سوزن تو باسنش.....اون لحظه نمیدونستم بگریم یا بخندم...خودشم نمیدونست فقط میگفت تموم شد😂😂😂😂😂😂😂

کاربر  قدیمی و تعلیقیم....🤐🤐🤐🤐هیچی نگم بهتره....🙃🙃🙃چه بگویم که نگفته ام پیداست

یبار خونه مادربزرگم بودیم بعد تلفن خونه زنگ خورد خالم خیلی شیک و مجلسی جواب داد گفت اه سامان جان خوبی عزیز دلم تمام مسائل خانواده رو براش تعریف کرد 🤦‍♀️ ( سامان دایی امه) بعد تلفن و به خاله دیگه ام داد و کلی حرف زدن آخرش پسره گفت کیا تو خونه ان خالم گفت من و پریناز و .... بعد گفت بده به پریناز حالا من گرفتم تلفن و تعجب کردم آخه دایی ام با من چیکار داشت بعد سلام کردم گفت یه چیزی میگم به  کسی  نگو من سامان نیستم منم یه فحش دادم و قطع کردم

لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود 🖤🤍حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت 🖤🤍سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم🖤🤍سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت🖤🤍 تا سه بس بود که بشمرد و در دام افتد🖤🤍گفت ..یک گفت ..دو افسوس سه را دوست نداشت 🖤🤍من تو خط موازی ..؟ نرسیدن..؟هر گز دلم این قاعده هندسه را دوست نداشت 🖤🤍درس منطق  نده دیگر تو به این عاشق که  🖤🤍 از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت 🖤🤍تو میتوانستی به چشمانم نگاه کنی و گلویم را با چاقوی تیز بُبری و من میتوانستم در آخرین نفس  از تو بخاطر خونی شدن دستهایت معذرت بخواهم ......🖤🤍 تاریخ در شب با الکل و زن نوشته شد 🤍🖤

 یادش بخیر سر صف مدرسه بودیم بعد ناظم یکی رو صدا زد که بیاد قرآن بخونه بعد یکی اومد رفت بالا همچین آروم. و با ناز می‌رفت بالا بعد همینکه رفت میکروفون رو برداشت بعد خواست بخونه آب دهنشو که قورت میداد شنیده میشد بعد سوره ی حمد رو داشت میخوند انقد استرس داشت که نصفه میکروفونو گذاشت بدو بدو رفت تو صفش هر چی  ناظم صداش کرد اصلا محو شد طفلی 

اولین بارش بود  

خنده دار نبود 😄😅 صرفا جهت خاطره  

 اِجتماعی بودنّ ،،،با همه صحبت کردن ، لاس زدَن   نیست.؛ اجتماعی بودن یعنی بدونیدّ کجا  و  با چه ک                                                                                                                              ♥️JUST STUDY♥️     
چند روز پیش برا همسرم امپول زدم....سر سرنگ شل بود موند تو بدنش 😂😂😂😂😂😂تصور کن یه مرد نود کیلویی ...

😝😝😝یه بار برای دایی من هم یه همچین اتفاقی افتاده بوده البته تو بچگیش

یبار خونه مادربزرگم بودیم بعد تلفن خونه زنگ خورد خالم خیلی شیک و مجلسی جواب داد گفت اه سامان جان خوب ...

🤧🤧🤧😂😂😂😂😂

parisa_azeri_qizسابق🙃   گویی تمام دارو و ندارت را درون قایقی بگذاری و گرفتار طوفان شده و بعد از واژگونی و ویرانی..در دل بی کران دریا روی تخته چوبی فقط زنده ماندن را برده باشی..🙃
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792