2777
2789
عنوان

تولدت مبارک جانای جان دیگری:)

265 بازدید | 25 پست

ساعت سه و دوازده دقیقه صبحه...

داشتم به این فک میکردم که کاش میشد اصلا فک نکرد...

فک کردن زیاد آدمو مریض میکنه

منم بعد رفتنت مریض شدم از بس که فک کردم بهت!

به خاطره هامون، به قهر و آشتیامون، خیلی فک کردم...

هنوزم کل روز رو بهت فک میکنم...

کل روز...میفهمی؟!

شوخی که نیس

کاش میشد فک نکرد...

میدونی به نظرم به تو نباید فک کرد

به ته رابطمون نباید فک میکردم...

به نداشتنت نباید فک میکردم...

به اینکه یه روز نباشی، به این که یه روز یکی دیگه جای منو تو قلبت بگیره نباید فک میکردم

فکر همه اینا باعث میشد بترسم. راست میگن آدم از هرچی که بترسه سرش میاد!

از نبودنت میترسیدم...حالا ولی نیستی!

از نداشتنت هم میترسیدم...ندارمت دیگه!

ازم گرفتنت...شایدم خودت خودتو ازم گرفتی...

نمیدونم!

میترسم حالا که دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم میترسم!

میترسم که آخر سر از فکرت دیوونه شم...

میترسم از اینم بترسم و سرم بیاد!

دنیای دیوونه ها چجوریه...قشنگه...نمیدونم!

ولی شاید خیلی زود بفهمم... شاید دیوونه شدنم از همینجا داره شروع میشه اصلا

چند روزه حرف نزدم!

صدات همش تو سرمه

میخوام از این به بعد با صدای تو زندگی کنم...

واسه همینه حرف نمیزنم.. نمیخوام صدای خودمو بشنوم!

زیاد از خونه بیرون نمیرم...صدای بقیه رو هم نمیخوام بشنوم...دیوونه نیستم، نه!

یه شب انقد دلم تنگ بود واست نشستم همه ویساتو از اول گوش دادم!

میدونی چندتا بود؟!

الان بهت میگم!

احتمالا باور کردنی نیست...پس ولش کن!

دیوونه نشدم...اینجوری بم نگاه نکن!

شاید این همه فک کردن زیادیه...باید بهت فک کنم...فکرت خوابو از چشمام گرفته!

شاید باید فقط بهت فک کنم...

حساب روزای هفته از دستم در رفته...نمیدونم امروز دقیقا چند شنبس!

شاید یه شنبه...

شاید دوشنبه...

شاید اصا جمعس!

نمیدونم...

مهمه مگه اصا؟

ولی یادمه چند روز پیش بود که تصمیم گرفتم فکرتو تموم کنم!

نتونستم...

تموم نمیشی!

یه هفته هر روز و هر شب زیر پتو مچاله شده بودم و بهت فک میکردم... میخواستم انقد بهت فک کنم که فکرت تموم شه نشد!

تازگیا حرف نمیزنم ولی زیاد مینویسم

الانم دارم واست مینویسم که من خواستم ولی نتونستم فکرتو تموم کنم...مث همیشه بازم جلوت کیش و مات شدم...

خودمو حبس کرده بودم تو اتاق و هیچ کاری نمیکردم...

صب از خواب بیدار میشدم یادم میومد ندارمت...

میخواستم باز فقط بخوابم...میخواستم بخوابم که  فکرت نیاد سراغم...نمیتونستم!

فکرت خوابو از چشام دزدیده بود...از ذهنم نمیری بیرون...

گفتی ببخشمت...نمیتونم!

آدما وقتی بخشیده میشن که فراموش شن... تو مگه فراموش میشی؟!

فکرت که تموم نشد گفتم شاید راه حلم اشتباه بوده!

هفته بعدش انقد کار و مشغله داشتم که فک میکردم دیگه هیچ جایی واسه فکرت تو سرم پیدا نمیشه...

احمق بودم!

از صب تا شب کار میکردم...مث سگ تا خسته شم که شب شااااید زود خوابم ببره و بهت فک نکنم...نشد!

صب از خواب بیدار میشدم تو ذهنم بودی...به یادت خیابونای شهر رو قدم میزدم...تو ذهنم بودی!

آهنگ گوش میدادم تو ذهنم بودی...

فیلم میدیدم... بودی!

کار میکردم، بودی!

پیش دوستام بودم، بودی...

غذا میخوردم، هرکاری میکردم فکرم پیش تو بود...

فک میکردم به اینکه تو الان داری چیکار میکنی یا مثلا چی پوشیدی، کجایی، کنار کی ای؟ اوضات خوبه یا نه...

نمیدونم!

اینکه ازت خبر ندارم دیوونم میکنه... ولی دیشب خیلی اتفاقی به جای فک کردن به تو به خودم فک کردم!

فک کردم که شاید حق داشتی ازم زده شی...

شاید همون آدم مغرور و سرد اول رابطه دلت رو برده بود و وقتی دست دلم پیشت رو شد ازم زده شدی!

چرا آدما اینجورین؟ نمیدونم...

ولی دیشب فک میکردم خیلی دلم واسه من قبل تو تنگ شده...دروغ چرا من، من قبلی رو میپرستیدم...

انقد قوی بود که کوه تکونش نمیداد!

تو ولی قاعده بازیشو بهم زدی!

هیچوقت بین منطق و قلبم دعوام نمیشد..‌

قبل تو من زندونی بودم... تو زندون منطقم... تو که اومدی نمیدونم چی شد همیشه منطقم باخت میداد!

من باخت دادم...بهت🙃

هم خودمو باختم هم....تو رو!

همه چی رو خراب کردی رفتی...

به چی فروختی منو؟

چجوری بت فک نکنم؟

فکر رفتنت دیوونم میکنه

میخوام خودمو قانع کنم... نمیشه!

اینکه بیخبرتر از همیشه رفتی عصبیم میکنه یهو دیوونه میشم...

وسیله های روی آینه تا چند روز پیش سر جاش بود...فکرت که اومد سراغم...    

چشم به آینه افتاد دیوونه شدم....

هرچقد زل زدم به آینه خودمو توش نمیدیدم!

تصویر یه نفر تو آینه بود ولی من اون نبودم!

یه دفعه نفهمیدم چی شد وسیله ها پخش زمین شد...دیوونه نیستم فقط هنوزم زود عصبی میشم!

هنوزم ازت عصبیم که چرا یه نفره جای هردوتامون تصمیم گرفتی...حق نداشتی!

بعضی موقع ها انقد بهت فک میکنم سردرد میگیرم...نمیدونم آخرشو چجوری تموم کنم!

مث بیشتر وقتایی که واست مینویسم...نمیتونم آخرشو تموم کنم!

میدونی چرا؟

چون این داستان هیچوقت قرار نیست به آخرش برسه...فراموش نکن!

همه دنیا بخواد و تو بگی نه...نخواد و تو بگی آره تمومه!🙃

چه قشنگ بود👍👍 زندونی منطق.. 

                      بخاطر تغییر و ورژن جدیدم از خودم سپاسگزارم...                                                           ترجیحـ میدم ب ذوق خویشـ دیوانه باشم تا ب میلـ دیگران عاقل     

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یه پادکست بود نمیدونم نویسندش کیه متاسفانه😅


خیلی خوب نوشته  و مرسی که به اشتراک گذاشتی. چندتا کلمه جدید به معلوماتم اضافه شد 💚

                      بخاطر تغییر و ورژن جدیدم از خودم سپاسگزارم...                                                           ترجیحـ میدم ب ذوق خویشـ دیوانه باشم تا ب میلـ دیگران عاقل     
خیلی قشنگ بود داستان منم بود ک باعشقم تموم کردم امانمیتونم فراموشش کنم

خدا به قلب جفتتون صبر بده عزیز دلم

همه دنیا بخواد و تو بگی نه...نخواد و تو بگی آره تمومه!🙃
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792