سلام بچها من ی چندوقته خیلی ب مشکل خوردم اگه کسی میتونه کمک کنه نظرشوبده
من ۲۴ سالمه شوهرم۲۷ خیلی پسرمهربونیه ولی بی نهایت بی مسئولیته اول ک عقدکردیم خوب بود کار داشت ولی بعدش زد ب در بیخیالی کارشو از دست داد بعد از اونم هی چند روز رف سرکار و ول کرد من طلاهامو فروختم و هی قرض کرد و درکل گذشت تااینکه پارسال خیلی بهش فشار اومد بی پولیو اینا رفت سربازی قشنگ رفت ک فرارکنه از اوضاع
وضع باباش تقریباخوبه الان ماهی پونصد میریزه براش هردفعه میریم ی صابونی برنجی چیزی میدن من خیلی خجالت میکشم ازاین وضع ولی بهش ک. میگم میگه همه دوستای سربازم همینن چیکارکنم و. فلان از پادگانم میاد یا میره با دوستاش بیرون یا میشینه کنار من فیلم میبینه فوق العاده ام ناامیده همیشه من امید میدم بهش درست میشه خدابزرگه واینا ولی الان خسته شدم
موضوع بعدیش رفیق بازیشه تا حدی ک دوستای مجردش میان خونم شب میخابن این صبح میره پادگان اونا هستن منم تنها
درکل بگم با۲۷سال سن هزارتومن نداره امید. زندگیش ب باباشو منه چون درس میخونم همش میگه تو با درست ارزش داری
این وسط من میدونم بااین اینده ندارم ینی داشته باشه خرج میکنه میریزه میپاشه نداشته باشه ام ک هیچی
ولی فوق العاده احساسیه من هی میخام ول کنم برم چون خیلی بچه اس اینو حتی دوستاش گفتن بهم از طرف خانوادمم نمیترسم ولی همش عذاب وجدان دارم میگم بعد من حتما ی بلایی سرخودش میاره دوستاش چی میگن خودش چی میشه
الان چندوقتیه ک خیلی دل مرده شدم اونم بجای اینکه درست بشه هی محبتشو زیادمیکنه ولی دیگه محبتشم برام قشنگ نیس
موندم بخدا
مهربونه ولی فقط ب درد دوستی میخوره ن روم غیرت داره ن. کارمیکنه هیچی فقط میشینه ه
خیال پردازی میکنه بابام خونه بخره برام تو بری سرکارو ....
بنظرتون چیکارکنم