۱۷ سالم بود فامیل دورمون زنگ زدن خواستگاری ولی من خیلی بچه بودم ازدواج فامیلی ام دوس نداشتم رد کردم.
گذشت و گذشت من دو سال پیشم با یکی نامزد کردم (عقد نبود )ولی انتخاب احمقانه ای بود نامزدی رو بهم زدم.
الان ۲۸ سالمه، حالا چند روز پیش دوباره همون فامیلمون زنگ زده ب بابام ک اگه اجازه بدین بیایم واسه خواستگاری. من با پسره یه کلمه ام حرف نزدم تاحالا ،اصلا همدیگرو ندیدیم یبار فقط از دور دیدم تو یه مجلس. فقط رو حساب خوب بودن مامان بابام اینا خیلی پیگیرن وگرنه پسره ندیده ک علاقمند نشده!
همه چیزشم میگن اوکیه کار و مغازه و ماشین، ولی حتی نمیدونم چند سالشه، منم ب بابام گفتم نمیخوام بیان خونه، میریم بیرون کافه دوتایی میشینیم حرف میزنیم، شاید اصلا از من خوشش نیاد، اخه مامان بابای من تقریبا مذهبی هستن ولی من اصلا مذهبی نیستم حجابم ندارم این شاید فک کرده من مث مامانمم.
نمیدونم چیکار کنم استرس گرفتم تا اونجا ک یادمه قیافش باب میلم نبود.