اینسری بازگفت اتفاقاجلوش وانمودکردم مهم نیست بازشب غصه خوردم،اخه من زایمان که کردم گوسفندکه کشتن همشون اومدن شام خونه مادرم بیچاره شب قبلش همراهمم بود،اومده میگه جاریت گفته به من گوشت ندادن که استخون بوده،بعدیه سال این چیه آخه پیرزن میگه
بگو عزیزم بیا حرف اونو دیگه نزنیم ارزش نداره
شایدم حرفای خودشه ب زبون اون میزنه
فقط جاریت به چه چیزهای بیخودی حسادت میکنه عروسی و بیمارستان خصوصی 😟.به مادرشوهرت هم بگو هر چی بگه بیخیال در مورد اون حرف نزنیم بهتره.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
