یکی رو میشناسم با دوتا بچه بزرگ جدا شده یه دختر داره ازدواج کرده یه پسر هم داره سربازه. مرده رفته دنبال یه زن دیگه اینم جدا شد پیش خونوادش ز ندگی میکنه میگه نمیخوام ازدواج کنم میخواد بره سرکار باباش بهش زمین داده داره خونه میسازه خونواده خیلی مهمه ادم دلش قرصه که خونوادش کنارشن تو سختی ها.
خانواده من که اصلا پشتم نیستن تازه میگن شوهرت چه مشکلی داره با اینکه دوتا بچه داری باید بمونی نمیفهمن من چقدر دارم عذاب میکشم چندسال میتونم‌با مردی که بدم میاد ازش زندگی‌کنم به وقتا هیچ راهی ندارم میگم بمیرم راحت شم از دست همه
ببین خانواده با خانواده خیلی فرق داره. تو این دوسال ک برادرم جدا شد ما خیلی از خودش و بچه هاش حمایت کردیم شوهر منو خاهرمم همینطور... مامانمم خیلیی... الان ماشالا خیلی سرحالن.هرکی میبینه میگه اصلا بهشون نمیخوره بچه طلاق باشن
چون ما داداشممو و بچه هاشو دوس داشتیم سواستفاده کرد.. بخاطر همین الان راحت رفته پی زندگیش وگرنه دور از جون من بودم یک شبم بچه هامو تنها نمیذارم. اصلا خانواده شوهرم حمایت نمیکنن. اینا اصلا نمیدونن عمه چیه و کیه
من یکماه دیگه ۷ سال میشه دوتا پسر دارم ۶و ۲ ساله از اول شوهرم مجبورم میکرد بچه داشته باشیم میگفت اگه نمیخوای زندگیت خراب بشه مت تلاشمو کردم ولی میبینم اون فقط از بچه درست کردنشو بلد بود و تو چیزای دیگه زندگی هم هرگز همراهم نبود احساس میکردم بابا دارم تا شوهر خسته شدم از لحاظ روحی و جسمی داغون شدم داروی آرامبخشم میخورم ولی دیگه کم آوردم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
