عمه من به شوهرش میگه کربلایی
ختم مامانبزرگم تو مسجد داشتن از یه قسمت مردونه برا زنها غذا میدادن عمه ام رفته به پسرعموم میگه کربلایی رو صدا کن اونم قیافه اش متعجب شده بود همش میگفت کدوم کربلایی ،عمه ام هم میگفت کربلایی دیگه ،پسر عموم گفت من الان صدا بزنم کربلایی هشتاد درصد جمعیت برمیگردن نگام میکنن که اخرش عمم برگشت گفت بابا اونو میگم دیگه
فکرشو بکنید اخرشم بهش گفت اون ولی اسمشو نگفت