خواهشا منطقی راهنماییم کنید شوهرم 32 سالشه وسه ساله ازدواج کردیم با یه پسر یه سال ونیمه خیلی خودشو برای خانوادش میکشه ولی اونا اصلا مثلا برای عید به خواهربرادراش زنگ زد خونشونم رفت برایخانواده من نه هیچی گردش یبار تنهایی پارسال رفتیم تا میگی بریم بیرون خواهرش اینارم میاره که تنهایی خوب نیست بدمنم باید تنها بشینم چون غریبم وشوهرم چشمش به اونا بیفته دیگه منو بچه یادش میره میچسبه به شوهرخواهراش سیگارقلیون فیلم خودتون بگید چطوری توجیهش کنم تنها بریم
خودتو بکشیم درس نمیشه.مگه اینکه اونو بکشی
اول بگو سیگار قلیون بذاره کنار اصلا برای تو و بچه حتی خودش خوب نیست
بابای منم همینطوره خانوادشو میبینه منو مامانمو کلن یادش میره😑وقتی اونجا میریم احساس میکنم ما هچی نیستیم خیلی حس بدیه
تاخودش نخادنمیشہ😕
عین منی...هیچی تنها با پسرت برو.
من با شوهرم برم بهشت هم خوش نمیگذره
هییی این حکایت بابای منم هست
اون همه عموهام بهمون بدی کردنولی بازم جونش برا داداشاشو برادرزاده هاش در میره
ی پسر عمو دارم دو روووو بعد بابام انگار پسر بزرگشه
انگار ن انگار ما هستیم
ورد زبونش سجاد عه هی سجاد این سجاد اون
حالم حتی از اسمش بهم میخوره هزار بار منو ابجیمو داداشمو مسخره کرده ب داداشم پشنتش کلی حرف زده
ولی بابام انگار نمیبینه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
