خیلی باهام لج میکنه قبلا شریک بودیم شوهرمو پر میکرد مینداخت به جونم ازش متنفر شدم و هروقت میبینمش کلی اعصابم بهم میریزه
شب به یاد کاراش میخوابم صبح به یاد حرکاتش بیدار میشم
اون داره خوش میگذرونه من دارم مشکل اعصاب پیدا میکنم
۳تا پسر داره فقط میچسبه به پسر بزرگه و عروس بزرگه خیال داره ماهم خودمونو براشون بکشیم
میگه ما خوانوادگی فقط بزرگارو دوس داریم
خوبیش برا اونا بدیش برا ما
شبم میخوان بیان اینجا از الان دارم دیوونه میشم که چجور تحملش کنم