بزارید یکم بیشتر توضیح بدم
ازدواج ما کاملا سنتی بود
همسرم متوجه میشه من اصلا اون آدمی نیستم که میخواست
برای آبروداری ادامه میده
به امید اینکه درست بشه همه چی
ولی غافل از اینکه وقتی کسی به دل ننشست دیگه نمیشه کاریش کرد
من 10 سال زحمت کشیدم؛ سعی کردم خودمو تو دلش جا کنم
خیلی از خود گذشتگی کردم طوری که خانواده اش هم همینو میگن
ولی حالا دیگه خسته شدم
به زور که نمیشه خودمونو تو دل کسی جا کنیم😢
حالا هم اصلا نمیخوام درست کنم چیزی رو
فقط میخوام بدونم اگه به همین روال زندگیمو ادامه بدم مشکلی پیش میاد
مثل دو تا همخونه زندگی کنیم
به خاطر بچه ها و دلایل دیگه
همسرم آدم شریفیه
پدر نمونه ایه
فقط یه زندگی پر از عشق تو این دنیا به من بدهکاره😭
میگم اسی خودش مستقیم بهت گفت دوستت نداره.؟ ظاهرتو دوست داره؟ با هم صحبت و گپ و اینا دارید؟ ببخشید زیاد پرسیدم دلت خواست جواب بده..ان شاالله بزودی گره از کارت باز بشه.
ممنون میشم اگه کسی بتونه راهنماییم کنه دقیق بگه چیکار کنم
واقعا حال خاصی دارم
از طرفی دلم عشق میخواد، محبت و خواسته شدن میخواد
از طرف دیگه خسته ام از گدایی محبت و محبت همسرمو به بقیه میبینم دلم ریش میشه
از طرفی نمیتونم به خاطر دلم دوتا بچه ام رو آواره کنم و همچنین خانواده ام ظرفیت پذیرش طلاق منو ندار
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
29 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
