نمیگم مرد بدیه همه جوره تلاششو میکنه واسه زندگی ولی من خیلی دلم ازش پره
یه وقتایی بهترین مرد دنیا میشه ولی تا حالا دوسه بار کتکم زده چند روز پیش منو زد کل صورتم کبود شد خودش عذاب وجدان داشت عذر خواهی کرد سعی کرد دلجویی کنه ولی چ فایده مجبورم دیگه وگرنه دلم که صاف نمیشه
خیلی بهش رو دادم خیلییییی محبت کردم بهش شوهرمو بد عادت دادم خیلی بد
ارزش خودمو از بین بردم انقدر سعی کردم باهاش صمیمی باشم که حس کنه رفیقشم
تو شهر غریب دووم اوردم تکو تنها زندگیشو کاسبیش جون گرفت
به خانواده هم بخام بگم هیچ کار نمیکنن فقط مشکلاتو بدتر میکنن قبلا گفتم
بچه ها من خیلی تنهام خیلی دلم پره
الان با شوهرم حرف میزنما ولی اون حس قبلو ندارم بهش همش میگم کاش یه نفر پیدا شه همونجور که منو زد بزنتش صورتش کبود شه تا بفهمه زمین گرده
وقتی عصبانی میشه مثلا فحش میده من میگم خودتی یا من عصبانی شم میزنه
خودشم قبول داره کنترل اعصاب نداره حالا وقتای دیگه اصلا شبیه اون ادم نیس
بچه ها من خیلی دلگیرم ازش خیلی خوردم کرده نمیخام دیگه باهاش مثل قبل باشم نمیخام اویزونش باشم
چیکار کنم چجوری رفتار کنم
(یه دختر دوساله هم دارم )