از وقتی باردار شدم رابطم تعطیل شد به خاطره لکه بینی جفت پایین شوهرمم بد خواب بود جاشو جدا کرد چون نزدیک بود چند بار بزنه به شکمم تو بارداریم دکتر دو هفته استراحت مطلق داد به خاطره جواب یه سونوگرافیه اشتباه که بعدش فهمیدم مشکلی نبوده تو اون دو هفته من خونه ی مامانم بودم فهمیدم شوهرم به دختر فامیلشون که از خودش ۱۷ سال کوچیکتره گیر داده شمارشو میخواسته گیر داده بود بیا خونمون زنم نیست غذا ندارمو فلان😔 خیلی داغونم یاد پیاما میفتم گفتم زایمان کنم جبران میکنه هفت ماهه زایمان کردم یکسره از کارام ایراد میگیره یه شبم بعد زایمانم پیش هم نخوابیدیم من تازه زایمان کرده بودم جاهارو خواست بندازه دیدم تو پذیرایی جاهارو انداخت جای بچم وسط گفتم شاید به خاطره اینکه مامانم هست خجالت کشیده مامانم که رفت دو سه بار گفتم بچرو کنار بخوابونیم باز کار خودشو کرد رابطم اصلا نداریم نمیدونم چه غلطی میکنه خیلیم دعوا میکنیم انقدر عصبی شدم که اصلا نمیتونم جوابشو بدم اون فحش میده من بدترشو میگم ارزوم بود یه خونه چهل متری داشتم میرفتم تنها زندگی میکردم حتی خوشش نمیاد گاهی تو اتاقه برم پیشش ازش متنفرم هفت ماهه زایمان کردم بدترین روزای زندگیمه اصلا دوست ندارم پیشقدم شم به خاطره رفتارای بدش و خیانتش
دعواهامونم سر گیر دادناشه سر عصبی بودنشه