سوتی ندارم، ولی یه خاطره فوق وحشتناک دارم.
۲۰۱۴ که اوج داعش بود، رفتیم عراق. بعد یه روز سوار مینیبوسی شدیم که قرار بود ما رو ببره یه خونهای برای استراحت شبانه. وسط راه رانندهمون پیچید تو خاکی، گفت میخوام از میانبر برم (خانواده ما هم عربی میفهمیدیم). آقا این همینطور تو بیابون پیش میرفت، هی میرفت، هی میرفت، یعنی ربع ساعت دیگه میرفت میرسیدیم سامرا (که اون زمان زیر نظر خلافت بود). یه مسیر تاریک تاریک و خلوت خلوت توی نیمه شب؛ خودت تصور کن ببین چی کشیدیم. یهو یه مردی که بعدا فهمیدیم برادرش بوده، چاقو گرفت زیر گلوش که دور بزن. چفیه هم پیچیده بود روی صورتش که کسی نشناسش. مجبور شد اون همه مسیری که رفته بود رو برگرده. 4ساعت بعد رسیدیم به جایی که باید نیم ساعته میرسیدیم. اون راننده رو هم ارتش گرفت برد.
دو هفته بعد یه ایرانی داعشی توی استرالیا گروگانگیری کرد، چند نفر رو هم کشت.
کلا سالای ترسناکی بودن اون سالا.