2777
2789

بچه ها بیایید از سوتی هایی که تو سفرای خارجی دادید تعریف کنید بخندیم.

من که تا حالا نرفتم ولی یکی از آشناها کاروان داشت میگفت طرفو بردم مکه دستشو گرفته زیر شیر آبی که سنسور داشته. دیده تا دستشو میبره زیر شیر، آب میاد. دویده بیرون گفته معجزه شده معجزه شده  

قدردان روزهای سخت باش! روزهایی که تو را با خود قوی ترت آشنا کرد.  

سفرخارج نرفتیم 😪داخلم بزور میرفتیم😁

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم برای سلامتی و حال خوب پدر و مادرم یک صلوات مهمونم کنید منم حتما لایکم کنید برای شما میفرستم ممنون از انرژی خوبتون  

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

نرفتم 😁

hasti😛😎🐍ببخشید درخواست دوستی جدید قبول نمیکنم 💔ممنون میشم درخواست ندید تا شرمنده نشم😘❤باردار نیستم تیکر رسیدن به هدفم هست دوستان ❤💃                                                        احساس میکنم یک فضانورد تو اقیانوسم!!!🙂🙃
یه بار یه پیرزنه خیییلی سال پیشا طرفای ما رفته بوده کربلا بعد چون نمیتونسته راه بره یه گاری گرفته بو ...

وای یاد یه چی افتادم...

مامانم میگفت عموش اهواز بوده بعد بچش تو کوچه عربا رو میدیده که میگن حمال تعال یعنی حمال بیا

اینم خوشش میاد میره به یکی از شیخای عرب که کلی آدمم دور و برش بودن میگه حمال تعال

خلاصه چشمت روز بد نبینه میفتن دنبال بچه

حالا ندو کی بدو😝😝

قدردان روزهای سخت باش! روزهایی که تو را با خود قوی ترت آشنا کرد.  

همین فامیلمون میگفت یه بار یه اتاق رو مشترک داده بودیم به دو نفر. بعد یه پیرزنه میاد داد و بیدا که هم اتاقیم تو کاسه آبی که من شبا ازش آب میخوردم دستشویی کرده.

میرم نگاه میکنن میبینن بنده خدا دستشویی فرنگی رو میگه  

قدردان روزهای سخت باش! روزهایی که تو را با خود قوی ترت آشنا کرد.  

سوتی ندارم، ولی یه خاطره فوق وحشتناک دارم.

۲۰۱۴ که اوج داعش بود، رفتیم عراق. بعد یه روز سوار مینی‌بوسی شدیم که قرار بود ما رو ببره یه خونه‌ای برای استراحت شبانه. وسط راه راننده‌مون پیچید تو خاکی، گفت میخوام از میانبر برم (خانواده ما هم عربی میفهمیدیم). آقا این همینطور تو بیابون پیش میرفت، هی میرفت، هی میرفت، یعنی ربع ساعت دیگه میرفت میرسیدیم سامرا (که اون زمان زیر نظر خلافت بود). یه مسیر تاریک تاریک و خلوت خلوت توی نیمه شب؛ خودت تصور کن ببین چی کشیدیم. یهو یه مردی که بعدا فهمیدیم برادرش بوده، چاقو گرفت زیر گلوش که دور بزن. چفیه هم پیچیده بود روی صورتش که کسی نشناسش. مجبور شد اون همه مسیری که رفته بود رو برگرده. 4ساعت بعد رسیدیم به جایی که باید نیم ساعته میرسیدیم. اون راننده رو هم ارتش گرفت برد.

دو هفته بعد یه ایرانی داعشی توی استرالیا گروگانگیری کرد، چند نفر رو هم کشت.

کلا سالای ترسناکی بودن اون سالا.

سوتی ندارم، ولی یه خاطره فوق وحشتناک دارم. ۲۰۱۴ که اوج داعش بود، رفتیم عراق. بعد یه روز سوار مینی‌ ...

یاااااا قراااااان..... خیلی وحشتناک بود و به شدتم شانس آوردید

حالا این دفعه خواستید خارج برید سواحل قناری ای چیزی برید که خاطره قبلی رو بشوره ببره  

قدردان روزهای سخت باش! روزهایی که تو را با خود قوی ترت آشنا کرد.  
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز