من چن ماه پیش با یه ادمی که فکر میکردم دوسش دارم وارد یه رابطه شدم البته از نوع سالمش
پسر خالم بود
خوب ما خیلی همو نمیدیدیم خونشون یه شهره دیگس و خیلی کم پیش میاد همو ببینیم
راسش تا حالا به اینکه خودم واقعن معیار های طرفه مقابلمو تعیین کنم فکر نکردم
فقط مثه بقیه فک میکردم که باید با شخصیت و خانواده دار و قیافه خوبی داشته باشه و از نظر مالی هم خوب باشه
پسرخالم همه اینا رو داشت واسه همین جذبش شدم و اونم منو دوس داشت
ولی بعد از اینکه باهم حرف زدیم کلن اون معیار ها برام بی معنی شد
نمیدونم واقعن حسی بش نداشتم ولی اینطور فک میکردم یا اینکه من واقعن اینطوری حس میکنم و خودمو نشناختم ؟
من از ابراز علاقه اولش خوشحال شدم اینکه اونم منو دوس داره اما بعدش برام غیر قابل تحمل و حال بهم زن شد که هی مدام ابراز علاقه میکنه و احساساتشو بروز میده
راستش تا اونموقع خودمو درست نمیشناختم و تا حالا با کسی اینطور رابطه عاطفی نداشتم ولی بعد که فک کردم دیدم من ادمی ام که دوس دارم طرفه مقابلم وقتی احساسشو بهم گفت دیگه بعد از اون که با من وارد رابطه شد احساساتشو با کارایی که انجام میده بروز کنه و اینطور قربون صدقه ادم رفتن یه طورایی اول معذبم میکنه بعدم برام غیر قابل تحمل میشه
دیگه قشنگ فهمیدم از این بابت تفاهم نداریم اون خیلی خیلی گرم و احساسی بود و من سرد
احساس دارم نمیگم ندارم اما برام لوس بازی میشه بخوام ابراز کنم یه طورایی معذبم میکنه بیشتر سعی میکنم با کارام به طرفه مقابلم بفهمونم
ادامشو مینویسم