من که نگفتم گناع کرده و مقصر ه
ولی تو خودت رو بزار جای من فقط یک دقیقه ببین هستی توی مهمونی و بچت داره با اون بازی میکنه و یهو میبینی که میرن توی اتاق و با گرییییه میاد بیرون . ولی باز میره باهاش بازی میکنه
هزار بار دستش رو با جلد آبمیوه رانی بریده . و باز هم از اونها میندازه توی اتاق بچم و من که نمیییتونم هر ثانیه به بچم نگاه کنم . هر چند که تقریبا اینطوری شدم و همش مضطربم☹
خیلی سخته بچه طلاق بودن خییییلی
بزار باهاش بازی کنه اما به بچت یادبده صادقانه هرچی بهش میگه رو برات بگه هرچی بینشون میگذره رو برلت بگه اینجوری راحتتر میشه کنترل کرد که هم بچه شماضربه نخوره و هم اینکه اون که بچه طلاق هس اسیب نبینه
اسی حداقل پدرش ازدواج کنه یا پیش مامان بزرگش زندگی کنه اینجوری پراکنده نباشه همه جاا
اصلا اینجوری نیست
طرف باباش می‌تونه ازدواج کنه تربیت کنه بچش نه اینکه هر شب خونه یکی پلاس باشه
یا وقتی مادر بزرگه قبول کرد ازش مراقبت کرد درست تربیتش کنه
اسی خیلی تلاش کرده برا درست شدنش و بیشتر از این مسعولیتی نداره
بچه جاری منم همینطوره
الان که حاملم همش میپره تو جونم یا میخاد بزنه تو دلم از حسودیش همش استرس میگیرم که نزنه تو دلم
میترسم بعد که بچم بدنیا بیاد اذیتش کنه و همه میدونن چقد حسوده و خطرناکه
خانمی درکت میکنم مادرش کجاست؟
تنها راهش اینه علنی کنی و اگر خونتون راهش جداست در رو قفل کنی که نباد در رو باز کنه، هر وقت هم میگه بازی بگو خوابه یا... چون دخترت بزرگتر هم بشه معضلات دیگه هم خواهی داشت و نگرانیت بیشتر از کنار هم بودنشون... الان بچه تو نمیتونه از خودش مراقبت کنه یا بشما بگه نیاز به حمایت همسر هم داری وقتی میاد از کنار بچت جم نخور و بازی و سرگمی بده که جلوی چشم خودت باشه مثلا بگو میتونی با بچم الان همینجا نقاشی بکشید اگر نه بلند شو برو خونتون شما تعریف کن چه بازی و کجا انجام بشه
وای کامل درکت میکنم با این تفاوت که ما تو یه خونه زندگی می کردیم اینقدر از دستش خسته شدم که طوری برخورد کردم که نزدیک بچه هام نشه چون علنا به بچه هام آسیب می رسوندسعی کن بهش خوبی نکنی و بطور جدی باهاش برخورد کن نا زده بشه
عزیزم خوشحالم بابت روشن فکری و هوشت
اونی که اینو گفت خودش احتمالا عقده ایه و رفتار و اخلاقش یه چیزی شبیه به این پسره . البته من مطمئن نیستم ولی خاستم مثل خودشون قضاوت کنم .از دور . چون حال منو درک نکرد و در جایگاه اون پسر به موصوع نگاه کرد . و نفهمید که من چقدددر دل سوزوندم و تلاش کردم.جامعه خیلی خراب شده بخدا همش شده پر آدمای عقده ای
