بچه ها ی مسعله تمام زندگیم عذابم میداد گفتم اینجا بگم شاید از سرم بره. دقیقا ۲۰ سال پیش کلاس اول دبستان بودم. با ۲تا دوستم میرفتیم مدرسه. ی روز دوستام نبودن تنهای راه افتادم مدرسه ۳تا کوچه اونورتر بود. سر کوچه دوم یه بیماروانی واستاده بود.. بم گف دخترخانم اینجا واستا برم پشت این ماشین جیش کنم الان میام توروخدا نذاری کسی بیاد توکوچه.. من احمقم بچه بودم حالیم نبود گفتم باشه.. ی چن ثانیه بعد اومد روبروم واستاد درحالی ک همه جاشو نمایش میداد....
من تا مدرسه ی نفس دوییدم.. لعنت بهش ک بعد ۲۰ سال هنوز جلوی چشامه..
شمام اگر چیزی بود دوس داشتین بگین