بعد تو مغازه کفش فروشی وایساده بودیم با خواهرم که کفش انتخاب کنیم
یه دخترخانوم چادریم داشت نگاه میکرد یه دفعه یه خانوم مسن اومد کنارش وایساد
اوه اوه چی شد😐
خببببب
خو
بچکون
قطره چکونی کار بدیه
خب
صداش رفت بالا گفت اینو انتخاب کردی؟
تو مغازه قبلی اینهمه مدل قشنگ نشونت دادم اونوقت تو میگی این؟
با صدای بلند گفت اکثرا برگشتن ببینن این چرا انقدر بلند حرف میزنه
بچکون قطره چکونبچکون قطره چکون پستی از برای من بهر تاپیکت بچکون
لابد میخوای بگی مادر شوهرش بود🤨
دیگه دختر جوونه خجالت کشید رفت بیرون
منم دیگه فضولیم گُل کرده بود رفتم بیرون ببینم جریان چیه
دیدم چهار پنج نفرن وایسادن همونجا،دختره چشماش یه کم اشکی بود بعد رو به یه نفر کرد گفت مامان من کفشمو که باید خودم انتخاب کنم
خب اون مدلی که مامان آقا محسن میگفت دوست نداشتم،خجالت کشیدمو
نگو اون زن مُسنه مادرشوهرش بوده
عقد بودن اومده بود براش خرید عید کنه،تازه مادرشوهره عصا هم داشت
ولی یه زبونی داشت که نگو
آخرم دختره رو مجبور کرد مدلی که خودش دلش خواست رو برداره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
