امروز از روستا اومد ببردم بازار شلوارو کفش بخرم
ی شال س متری کنفی خریدم دیگ پکم سوخت و گفتم برگردیم ن کفش میخوام ن شلوار اومد در خونه پیادم کرد گفت دارم میرم روستا منم هرچی در خونه در زدم کسی نبود رفتم در خونه مامانبزرگم مامانم اونجا بود گفت ک پشت در مونده بعد بابام برگشت زنگ زد گفت من اومدم خونه بیایین
ماهم خدافظی کردیم اومدیم بیرون دم در مامانم هرچی ب شوهرم گفت بیا برین تو خونه گفت ن میخوام برم منم شالمو از تو ماشینش برداشتم گفت برو خونه من میام گفتم کجا گفت کار دارم گفتم منم میام گفت ن برو خونه منم عصبی شدم گفتم چی میشه منم ببری پاتند کردم اومدم خونه اونم سوار ماشینش شد رفت هنوزم نیومده ی ده دقیقه میشه رفته😔😔😔😔😔