پدرشون در مقطع ارشد استادم و البته استاد راهنمام بودند که بعد از فارغ التحصیلی هم به دلیل ارتباط کاری رابطه مون باهم حفظ شده بود. در این رفت و آمدها با پسرشون که برگشته بودند که در اداره شرکت پدرشون بهشون کمک کنند آشنا شدم و بعد از چند جلسه کاری که بعدها متوجه شدم پدرشون به عمد ما رو در این شرایط قرار می داد  پیشنهاد آشنایی بیشتر دادند. از سال دوم دوستی همدیگه رو به خانواده ها معرفی کردیم و وارد خانواده های همدیگه شدیم. بعد از دو سال که مطمئن شدیم تصمیم قطعی برای ازدواج گرفتیم کار به خواستگاری کشید. یکسال هم نامزد بودیم. دو ماه هم زودتر از عروسی مجبور شدیم عقد کنیم که یکسری کارهای قانونی بتونیم انجام بدیم ( در خانوادهای ما نامزدی توام با عقد مرسوم نیست) و بعد هم عروسی. الان هم بعد از 11 سال از اون روزهای خوب و تکرار نشدنی در خدمت شما هستیم. این بود داستان ما