خاطراتتون و با حشرات بگین تا بخندیم 😂😂
اول خودم ، خودم خیلی خاطره دارم اما چند تاشو میگم .
اولی اینکه قبلنا خونه مامان بزرگم بودیم و تولد بود. من و دختر داییم (با هم خیلی صمیمی ایم) کنار نشسته بودیم در حال خوردن کیک _ یه دفعه دختر داییم گفت ......(اسمم) ملخخخخ رو سرتهههه، یه دفعه من پا شدم دوییدم پیش بابام روسری هم از سرم در آوردم انداختم کنار هنوزم بلند نشده بود 😑 خیلییی بد بود رو سرم یه ملخ که در حال جابه جا کردن شاخک هاش بود 😣😣 ولی شد خاطره 😂😂
یبارم دوباره تو خونه مامان بزرگم من و دختر داییم شب که همه خوابیده بودن ما بیدار موندیم و با تبلت هامون کار میکردیم (قبلنا) بعد چراغا هم خاموش بود و نور های تبلت ما فقط بود بعد داشتم که کار میکردم با تیلتم یه دفعه رو سینم یه سایه عنکبوت بزرگ دیدم ساعت ۳ نصفه شب 😑 یه دفعه پا شدم در عین حالی که همه خواب بودن تبلتم و پرت کردم اوتور و هی بدنم و اینور و اونور میکردم که بیفته 🙄😂 بعدشم همه بیدار شدن 😥
خاطره زیاد دارم تو پست های بعد میگم شما ها هم خاطراتتونو با حشرات (سوسک و ملخ و زنبور و ..... ) بگین تا بخندیم 😃😃