بعد از اون ماجرا که من خونه ی همسایه پدربزرگم رفتم خیلی به فکر افتادم و اونم مدام میومد خونه بابابزرگم حالا بماند که نمیشناختشون🤨خودشو صمیمی کرده بود انگار تا اینکه من باهاش صمیمی شدم و باهم میرفتیم بیرون اما بچه ها دوس پسرم نبودا فقط دوستم بود
چند روز بعد دختر خالم بهم گف که سودا همون پسره سام بود اومده خونمون گفته من سودا رو دوس دارم من گفتم چیییییی