عزیزم وقتی عروسشون شدی مادرش باهاش زندگی میکرد؟
جاریم با مادر شوهرم اینا زندگی میکرد ب همسرش گفت بزار بچه ی دوم بیاریم..همسرشم ذوق...حالا تو یه اتاق..
اول رفت تی وی و بزرگ‌گرفت..یخچال گرفت..تخت واسه بچش گرفت همه چییم سایز بزرگ..تختش رو عوض کرد رفت یه بزرگتر گرفت کلا اتاقش جا واسه ایستادن داره فقط.الان بالا خونه داره خونه میسازه..
شوهرم کلا از صبح تا شب شده نوکر ننش
فقط در حال خدمات رسانی به اونه
هوا که روشن میشه شروع میکنه به زنگ زدن
والا زندایی شوهرم خیلی بلا بود الکی به شوهرش میگفت خونه جن داره یا مثلا ماشین بچه داره راه میره میبنی توام شوهرش میگفت نه
خلاصه کاریکرده که خونه مستقل گرفتن
شوهرت اگه بلند شده بو.د تو۱۴سال بلند شده بود ، قهر کن برو بگو هروقت خونه گرفتی بیا، والاه ۱۴سال فرصت کمی نیس ؛ بگو جوونیم اینجا گذشت
الان خودم تختمو رد کردم چون جا نداشتم
اتاقو گذاشتم واس دخترم
حموم و توالتم سر همه
اصلا یع وضعیع
۱۶ سالم بود اومدم الان ۳۱ سالمه
موهام همه ریخته
ناراحتی اعصاب گرفتم
طبقه بالا پایینم نیستیم که
ور دل همیم
اومده یه دیوار پیش ساخته کشیده وسط خونه دوتاش کرده
نفس بکشم صدام میره اونور
فضولن شدید
خواهراش یکسره اینجان
کلافع شدم
