2777
2789

باباش نظامی بود..از اون نظامی هایی که کلا معتقد حتی اگر دارا هم باشی باید زندگی سخت بگذرونی...ساعت۶بیدار باشو ورزش و غذای کم و کار زیاد...حتی بچه هارو مجبور می کرد تو زمستون با پتوهای سربازی بخوابن با اینکه پتوهای نرم تری هم وجود داشت..مادر هم کلا نقش چغندر قند داشت ..زن دوم تو اون خانواده به کرات دیده می شد و همینطور مرسوم بود ..کلا درگیر این بود که اتویی دست پدر نده که بره زن دوم بگیره..اینا هر سه سال اجازه لباس نو داشتن..لباساشون هم به سلیقه پدر بود..لباسای محکم و ضخیم اونم..به رنگ تیره...ظرفا باید تو حوض و با اب سرد شسته میشد

و اشتباه هرکس به معنای تنبیه همگانی بود..غذای همه قطع میشد و حتی یه زمستون به خاطر خاموش کردن بخاری اونم به دلیل تنبیع بچه ها تا مرز ذات الریع و مرگ هم رفتن..از اون به بعد تنبیه ها کمتر شد ولی خب باز هم وجود داشت

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

حالا بچه ای که توی این شرایط بزرگ شه چی ازش میمونه؟ یه دختر که به مرور زمان فوق العاده اسیب دید ..شخصیت ارومی داشت و همه اونو مظلوم می دیدن ولی کسی از درونش با خبر نبود..دختر خنگی نبود ..خواهر اولشو دید که با اولین خواستگارش به خاطر فرار ازاون‌خونه ازدواج کرد و کلا به فنا رفته بود..شوهرش از مو اینو گرفته بود و جلوی در خونه پدری پرت کرد..طلاقشم نداد ..گفت همینطوری بمون تا موهات سفید بشه و در نهایت پا در هوا  و نامعلوم دوباره تو همون خونه با وضعیت بدتر زندگی می کرد

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

کسی نمیخونه؟

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

با چهارمین خواستگارش ازدواج کرد...فکر میکرد انتخاب خوبی کرده ولی وقتی رفت تو زندگی چیزهای جدیدی فهمید

اینکه شوهرش عملا اس و پاس و کلا پول همه برای پدر شوهرش و شوهر اون حتی فرزند مورد علاقه اون پدر هم نیس

اینکه شوهرش دهن بین..و سادست

هیچ کاری بلد نیس و فقط حرف زدن بلده

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

ولی ادم پا پس کشیدن نبود..اومده بود که بجنگه..سعی کرد با شوهرش بسازه...خونه مادرشوهرش زندگی می کرد...همه گفتن مادرشوهر مریضه..تو پرستاری کن اخرش خونه رو می زنیم به نام برادرم...البته اون خونه تو اون همه مال و اموال گم بود...اونم قبول کرد

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792