2777
2789
عنوان

خانومای باردار وترسو ها نیاد

| مشاهده متن کامل بحث + 828 بازدید | 56 پست
ووووییییی برگام چقد ترسناک😑

😅😅😅

درانتظار نی نی😍بی‌بی‌چکم روز میلاد امام‌‌‌سجاد ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ مثبت ‌‌‌‌شد❤️   دختر قشنگم ۱۰ مهر ۱۴۰۱ تو۳۴هفته بدنیا اومد و شد تموم دنیامون🥰

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دختر خالم میگفت 

صبح که شوهرم میره سر کار  همینه که میره بیرون یکم بعد یکی از لای در اتاق منو نگاه میکنه میخنده هر چقدر جیغ میزنم نمیره😓😓😓😓😓😓😓

دخترم رُز 🌹یه روز به دنیا میاد😍😍  خدا دید خیــــــــــــلی دختر دوستم بهم دوتا پسر داد 🤪🤪🤪🤪🤪

بابابزرگم میگه جوانتر که بودم تو یک بیابانی با دوستم میرفتم برسیم به جاده اصلی که یک زن مشکی پوش و مثل چادری رو دیدیم داد زدیم اینجا چکار میکنه تعجب کردیم وسط بیابان گفت هنوز صداش نکرده بودیم تا مارو دید شروع کرد به جهش کردن یا پرش از یک جا به یک جای دیگه  گفت تا پا داشتیم دویدیم صدبار خوردیم زمین اینقدرر ترسیدیم

والا مامان بزرگم میگفت اون قدیما که کاسه آب میزاشتن تو حیاط خنگ شه مامان بزرگِ مامابزرگم میاد کاسه آب میزاره تو حیاط خنک شه 

گربه میاد از توش آب میخوره بعد این میگه برو گمشو 

گربهه میگه خودت برو گمشو 

از اون به بعد مامان بزرگه مامان بزرگم ناشنوا میشه😐💔😐😂😂😂

بچه بودم میگفتن دیگه نمیدونم واقعا😂😂😂😂😂😂😂😂

خلاصه ک چشام دنیاییه                                                                                       

والا مامان بزرگم میگفت اون قدیما که کاسه آب میزاشتن تو حیاط خنگ شه مامان بزرگِ مامابزرگم میاد کاسه آ ...


ووویییی گربه همونجوریش در حالت عادی ترسناکه چه برسه به اینکه حرفم بزنه

یسری اخرشب داشتم قران میخوندم بعدازتموم شدنش گذاشتم رومبل وگرفتم خوابیدم.تابستون بود هواگرم درحیاط بازبود بعد نصف شب مامانم تشنش شده بودرفته بود ک آب بخوره دیده ی خانومی همینجوری وایساده داره قران ونگاه میکنه و وقتی مامانم ومیبینه میره سمت حیاط وپرده رومیکشع کنار و ی لبخندمیزنه ومیره مامانم میترسع شب تاصب نمیخوابه صب ک مابیدارشدیم واسمون تعریف کردیهودیدک پرده همونجوری ک کناربوده همونجوری مونده

ی لحظه نگاه ک کردم برگام  ریخت خیلی ترسیدم...ببخشیدولی دسشویی ام میرفتم ب خواهرم میگفتم باهام بیاد

من؟

بلی

قبلا کاربری نداشتی؟

شایدم اشتباه گرفتم ببخشید❤

آخه با یه نفر سر عکس فیکش دعوام شد اسمش دختر پاییز بود ولی بعدش تعلیق شد...

میشه واسه حل شدن مشکل خودمو و خودت یه صلوات بفرستی؟:)💕                                                  
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792