اومدم از خاطره ی جالب رانندگیم براتون بگم که
جذاب ترینر قسمت رانندگیم،روز آزمون بود،کلی با خودم تمرین کرده بودم که حواسم به جاهای ممنوع باشه، کمربند یادم نره،،ترمز بیخ نگیرم و....
وقتی نشستم پشت فرمون فکرشو هم نمیکردم که راهنما زدن رو ممکنه فراموش کنم،غولین تذکر از جانب افسر مساوی شد با فراموش کرده تمام قول و قرارهام با خودم😒بقول ....هرچی زده بودم پرید😂
موقع دور دوفرمونه توی یه خیابون عریض که یه فرموده هم میشد دور زد ولی افسر باهام لج کرده بود و گفت دو فرموده دور بزن،قشنگ تنظیم کردم که بتونم قوانین دوفرمونه رو اجرا کنم،فرمون اولش رو خوب زدم،برای انجام فرمون دوم که باید دنده عقب میرفتم متوجه شدم که کلاچو که آزاد میکنم ماشین حرکت نمیکنه و حتی به سمت جلو میره،نتیجه گرفتم که خیابون شیب داره و باید کلاچ رو در گیر کنم،ولی بازم به سمت جلو حرکت کرد،گفتم وا ماشین چشه،افسر گفت آخه ماشینمون دوره ی عرفان رو نگذرانده که از نیت شما با خبر باشه(تیکه به چادری بودنم بود فکر کنم😂) گفت باید بهش بگی هم نمیشنوه ناشنواست،باید دنده رو از حالت دنده یک به دنده عقب تغییر بدی😔،جلو تر رفتم و ایستادم و پیاده شدم
انتظار ندارین که قبول شده باشم که،ها؟
رفتم خونه بابام میخاست بره خونه ی خواهرم،کلی اصرااااار که بذار تا سر کوچه من دنده عقب برم،به زور بهم اجازه داد نشستم پشت فرمون دنده رو عقب زدم اول بعد هر چی پاک رو از کلاچ بر می داشتم حرکت نمیکرد تا وقتی که ماشین خاموش شد،دوبار این مسئله تکرار شد تا اینکه بابام پیام کرد 😔گفتم آخه چراااااا، بابام گفت چون ترمز دستی بالا بود😭😁😁😁خلاصه که .....😭😭😭😭😭🌹