گفتم که با مادر شوهرم میشینم پایین اون بالا خیلی سرو صدا و رفتو آمده دیونه شدم بخدا دخالتاشون ازینور نوه هاش ازینور از خاب پا میشن میان اینجا هی میرن میان درو میکوبونن بهم منم دیروز خاهرشوهر خاهرشوهرم خونه مادرشوهرم بالا دعوت بود بچه هاشون اینقد توحیاط اذیت میکردن بچمو هی میخابوندم هی با سروصدا بیدارش میکردن با اینکه یکساله که اینجا میشینم تا حالا کوچکترین بی احترامی ن به خودشون نه بچه هاشون نکردم که دعوا کنم منم زنگ زدم به شوهرم که بزنگ به خاهرت بگو بچه هاشون بفرسته بالا تا حالا چند بار هلنارو بیدار کردن اونم زنگید بهشون یهو خاهرشوهرم بچه هاشون صدا کرد بیاین بالا گمشید منم رفتم گوش کردم صداشون قشنگ میاد پایین که داشت میگف که چی زنگ زده به داداشم که اینجوری بگه میومد به خودم میگف انتر نکبت اونم جلوی خواهرشوهرش جاریمم بود ننشم داشت میگف خسته شدم آدم تو جهنم بشینه با عروس نشینه هرکی در میزنه خودم وا میکنم خیلی بدن خب برین ازینجا خیلی گریه کردمممم رفتم روی پله ها گفتم ننش اومد گف خب چرا بزنگی به پسرم بگی گفتم فقط به دخترت بگو دستش درد نکنه همین هیچینمیخام بگم بعدم اومدم پایین دیدم خاهرشوهرش بالایه نخاستم آبرو ریزی بشه هچی نگفتم خیلی ازش بدم اومد خیلیییی