منم دلم میخواست اگه حرفی هست بیاد بهم بگه دیگه همه ی بچه های سرویس هم دیده بودن اون اقاپسر سرباز میاد دم خونمون میشینه منو نگاه میکنه و میره بعضیاشون فک میکردن رلیم بعضیا فک میکردن خاطرخواهمه
خلاصه یه روز تولد یکی از دبیرایی بود که هممون دوسش داشتیم قرار شد سرویس یه ربع زودتر بیاد دنبالمون که همگی بریم تدارک سوپرایز ببینیم
رفتم دم در و دیدم بعععععععععععله
آقای سرباز میره از مغاره سیگار دونه ای میخره بعدم میره میشینه پشت همون مغازه که دقیقا میشه روبه روی خونه ی ما و به خیابون دید نداره که کسی ببینتش سیگارشو میکشه و میره اصن تا یه مدت دیگه بدم میومد نگااااش کنم بعد چند ماه هم دیگه نیومد و ندیدمش....ولی هرجا هستی بدون نمیبخشمت بی احساااااس