ببین مشکل من این بود با بچه جاریم جفت میشدم تو خونه مادر شوهرم بازی میکردن
خونه اونا هم طبقه بالای ما بود یعنی انگار زلزله میشد
خونه جاریم جدا بود یه وقتایی میومد نمیشد بهش چیزی بگی
ولی خونه خواهر شوهر من پیش ما بود
بچشو میفرستاد خونه مادرش با بچه دادشش وحشی بازی
خودش تو خونه تنها می موند پیش شوهرش با آرامش
40 سالش شد نفهمید
تا دیگه بچه ها بزرگ شدن جاریمم طلاق گرفت دیگه نیومد
منم از اونجا بلند شدم