من یادمه وقتی داییم فوت کرد مردا جلوی در دور هم جمع شده بودن بلند بلند حرف میزدن می کوبیدن تو سرشون گریه میکردن مامانم فک کرد دعواست بعد اسم داییمو بلند بلند میگفتن بعد که فهمیده چه خبره هنوز از این حالت که مردا تو اون حالت های یجا جمع شن بلند حرف بزن میترسه و حالش بد میشه خودش نمیگه ولی من میفهمم که اینجور موقع ها نگاهش میخشون میشه چهره و لباش کبود میشه کم کم
آنان که نوای موسیقی را نمیشنیدند ان که میرقصید را دیوانه میپنداشتند