دوستان من همسرم شهرستان طرح داره و باید هفت سال اینجا باشیم درحد سه ساعت فاصله با شهرمون منم قبول کردم و بلرو گفتم...ولی بعد از بله به مشکلاتی از قبیل چرا وقتی رسیدی اول نیومدی خونه و رفتی پیش زنت چرا اول رفتی پیش مادر زنت.....و تیکه انداختن به من و بی محلی به من شد ....و الآنم که من از خانوادم دور شدم و اومدم خونه خودم جور دیگه که بهم میگه قبلا دو سه ماه نبود اذیت نمی‌شدم الان دو هفته بشه دلم آروم نداره....و تند تند زنگ میزنم و قربون صدقه شوهرم میشه ....خواهراشم که نگم دائم بغل کننش و ...یک جور حس بدی بهم دست میده...
شوهرت ی دونس؟
خداییش رو اعصابن لعنتیاااااا
یعنی از محبت مادر و خواهرش بهش ناراحتی ؟
کلا همه خانواده ها همینجورن پسره زن میگیره عزیز میشه یه چیز بگم منم مث تو حساس بودم اونام بدتر میکردن محل سگ نده انگار ن انگار ک اونا دارن شوهرتو بغل میکنن و اینا عادی باش بگو بخند اخم و تخم نکن نشون بده ب هیجات نیس و پیش شوهرتم نشون بده اصلا رابطش با خانوادش برات اهمیت نداره و حسودی نمیکنی و بگو هرچی عشقت میکشه برو پیش ننت خودشون خسته میشن دوباره مث قبل ب خون هم تشنه میشن
خدایی دوهفته ای ب مامانش زنگ میزنه!!!!خواهراش ک یکسره بغلش نمیکنن در حد سلام علیکه احتمالا.نترس دیگه کسی نمیتونه بگیرتش.بنظرمن رو خودت کار کن ن رو مادرهمسرت.حسودی
نه ....از اینکه میگن کاش دامادش نمیکردیم ....و بهش زنگ میزنم میگه بوس بوس عزیزم عشقم قربونت برم نفسم اره ناراحت میشم حس میکنم هوو دارم....یا پریدن تو بغل داداششون که از وقتی اومدیم خونمون مد کردن قلبم میخواد وایسه بااینکه مامانش میگه ناارومم از وقتی رفته خونه خودش
اینا پسر و برادرشونو با شوهرشون اشتباه میگیرن خواهرشوهر من میگفت بزار من جا تو برم پیش داداشم بخابم وقتی خاب بود ک ببینم چه عکس العملی نشون میده انقد عقده ای فقط اسلام دست و بالشونو بسته وگرنه این ادما پیش پسر و داداششون میخابیدن و بش میدادن ک زنم نگیره و از دستش ندن
میدونم حساس شدی میدونم دلت نمیخواد این حالات و چون ک همه ما زن هستیم و حریم داشتن و دوست داریم
اما زیاد ب دل نگیر بی خیال باش و از این چیزا سعی کن لذت ببری ک مادر خواهرش دوسش دارن اونام چشم امیدشون ب این ی دونه کاکل زریشونه دیگه تو هم صد برابر همه بهش عشق بورز و با سیاست باش
مام داییمون ی دونه بود زنش بلایی سر روابطمون اورد خدا شاهده تا سال پیش میگفتم خدایا من و قبل داییم بکش طاقت مرگشو قبل خودم ندارم الان بود و نبودش برام مهم نیست مادر بزرگم ک دق کرد و مرد خاله هایی ک برا دایم جونشون و میدادن همه سر انداختن ب زندگی خودشون ی عید میرفتن بسکه زنش دسیسه انداخت بینمون دیگه همونم نمیریم نکه خدایی نکرده بگم شما اینجوری ن اما روابطتو حفظ کن و خودت کم کم حریم درست کن ن دور دور ن نزدیک نزدیک خانواده شوهر هیچ وقت قرار نیست خانواده ما باشن اما شوهرت بایدمال تو باشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
