سلام .خانوما امیدوارم حس وحالمو بتونین درک کنین شده با دلداری یا راهنمایی کمکم کنین واقعا شرایط حالی و روحیم داغونه ....تازگیا یه اتفاقی خونه مادرشوهرم افتاده ک شوهرم مجبوره همش اونجاباشه و یه جاریم دارم که باهاش سرجنگ دارم و قهریم ولی شوهرم کلا خودشو از ماجدا میدونه هیچوقت طرف منو نگرفته و نمیگیره یادم نمیاد تواین ۱۰سال یبار پشتم باشه چه وقتایی ک مادرش خوردمکرده چه جاریم همیشه میگه من نمیتونم بخاطر تو بابقیه دربیفتم .حالا اون جاریم ۲۴ساعته کپیده خونه مادرشوهرم واسه خوابم خونش نمیره منم بخاطر اون نمیتونم زیاد برم چون همش حرف بارم میکنه اعصاب وروانمو بدجور بهم میریزه شوهرمم هی میگه تو زیاد نیا اذیت میشی😐ولی خودش ناهار وشامم خونه نمیاد پیش اونا میخوره .منم میرم ولی کم حالا چن روز پیش .....