سلام بچه ها...
برادر شوهرم تازه زن گرفته...زنش دختر عمه منه...آشپزی بلد نیست
امروز خونه مامانم اینا بودیم...توی جمع شوهرم زنگ زد به مامانش...گوشی رو بلند گو بود...برگشته به شوهرم میگه فلانی باید از زن تو یاد بگیره...زن تو باید یادش بده آشپزی رو...
بعدش شوهرم گوشی رو داد به مامانم...به مامانم میگه عروس اول یه چیز دیگه اس...یعنی عروس اول بهتره...داشت منو میگفت
بعد مامانم گوشی رو داد به من که حرف بزنم باهاش...برگشته میگه جاریت با پدر شوهرت کلا در تماسن (حالا یه بار کلا زنگ زده)
برگشته میگه پدر شوهرت بهش گفت هر چی لازم داشتی به خودم بگو(منم تازه نامزد کرده بودم،به منم میگفت خوب)
منم گفتم خدا رو شکر...
برگشته میگه تو هم زنگ بزن به تو هم بگه...یعنی که تو زنگ نمیزنی دیگ
منم گفتم بهش بگو پس من انقدر بهت زنگ میزنم پس چرا به من نمیگی(منظورم خودش بود...یعنی مادر شوهرم زنگ میزنه پس چرا به اون نمیگه...محض خنده گفتم)
برگشته میگه...تو کی زنگ میزنی...منم گفتم خودمو نمی گم تورو میگم...
حالا اون روز میگه این جاریت اصلا با پسرم راحت نیس...تو خوب بودی...تو اینجوری بودی...شماها خوبین...تو با ما راحتی اون اینجوری نمیشه...
یه خورده که باز باهاشون رفت و آمدمون زیاد شد به خاطر ازدواج برادر شوهرم...بازم جو برش داشته...میخواد هی چرت و پرت بگه...
برادر شوهرم هرچی از زنش میفهمه میاد میزاره کف دست مامانش...ولی شوهر من خیلی خوبه اصلا نمیگه...
مادر شوهرم هم حرفای اونو به من میگه...
از طرفی جاریم،دختر عمم هم هست...
یه خورده از سیاست های برخورد با جاری و مادر شوهر اگه خوبشو دارین میگین لطفا...
ممنون