سلام دوستای گلم
ما دیروز با خانواده شوهرم رفتیم بیرون
بعد بابام اینا هم بیرون بودن یعنی چون اینجا هوا خوبه و همه جاسرسبز ما تو این فصل تو دشت های اطراف میریم برا تفریح
بعد از اینکه خانواده شوهرم فهمیدن خانواده من بیرونن گفتن بریم یه چنددقیقه ببینیمشون
بعد برگردیم خونه
اونجایی که بابام اینا بودن هم شلوغ بود یعنی خونه دوتا عموهام و دوتا عمه هام و خونه بابام و مامانبزرگم اونجا بودن
خب
لاکم کنید
بچکون
بعد که ما رفتیم چون پدرو مادرشوهرمم بامون بودن و ادمای بزرگی هستن همه حلومون بلند شدن برا سلام کردن و مامانبزرگم هم اومد استقبالمون بعد من ندیدم شوهرم با مامانبزرگم سلام کنه
بعد چند دقیقه که همه نیخواستن بشینن تو جمع به شوهرم گفتم با بیبیم سلام کردی اونم گفت اره
الان که میخواست بره سرکار بهم گفت تو درباره من جی فکر میکنی اینجور میگی تو جمع مگه من عقل و شعور ندارم ک با بیبیت سلام نکنم مگه خودت ندیدی که اومد استقبال هممون و خیلی از رفتارم ناراحت بود
منم خیلی واقعا شرمندش شدم و گفتم بخدا فک کردم چون شلوغه ندیدیش و اینکه بخدا منظوری نداشتم و ازش معذرت خواهی کردم اونم دیگه چیزی نگفت ولی خب من عذاب وجدان گرفتم
بخدا بیبیم یجور داشت پشت سر شوهرمو نگا میکرد فک کردم سلام نکرده والا من خو مریض نیستم اینجور بگم
الان هم خیلی ناراحت شدم که اینجوری گفتم بهش تو جمع یعنی واقعا کارم خیلی زشت بود؟؟
بخدا بی منظور بود
کارت بد نبوده، خب متوجه نشدی، شوهرت زیادی حساسه
اسی کجا هستی ک هوا خوبه😢😂
در اینکه زیادی حساسه شک ندارم ولی اینبار خودمم حقو بهش دادم اگه کسی بهم تو جمع همچین حرفی بزنه خیلی ناراحت میشم
نمیدونم چکار کنم عذاب وجدان ولم کنه
تازه ک میخواست بره بهش گفتم با ناراحتی از خونه بیرون نرو شاید وقتی برگشتی من مرده بودم اونم گفت شاید منم مرده بودم
گفتم پس با ناراحتی نرو بیرون اونم دیگه چیزی نگفت
ولی خب ته دلش میدونم دلخور بود
