دو سال پیش قرار بود عروسی کنیم عقد بودیم سر یه موضوع مسخره دعوامون شد اونقد مسخره که خندتون میگیره و من حتی روم نمیشه به کسی بگم چون هیچ کس باور نمیکنه همین مطلب پایان یک زندگی باشه خلاصه اونم بی خبر از من چند روز مونده به عروسی خبر داد که ما به درد هم نمیخوریم و باید جدا شیم هر چی التماس و درخواست که مگه چی شده گفت تالارو بهم زده لباس عروسمو پس دادن مادرش و پدرش اومده بودن پسر من پسر من راه انداخته بودنو خلاصه که حکم جدایی اجباری منو پیچیدن
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
وا دختر مگه دیوونه ای که حسرت اون چلغوزو میخوری؟؟؟ مرد زندگی نبوده بره گمشه
پس چرا از ذهنم نمیره بیرون همش فکر میکنم اگه الان سر زندگیمون بودیم خوب بودیم همش فکر میکنم اطرافیان باعث شدن زندگیمون بهم بخوره اگر میرفتیم سر زندگی پیش هم بودیمو اینجوری نمیشد😭