سلام به رمان بود
که یه حاجی بود به پسر داشت که خیلی دوست دختر داشت اما جلو باباش ادای مذهبی در می آورد و با زن باباش که جوون بود رابطه داشت بعد یه دختر بود بزور میخواستن شوهرش بدن اومد التماس حاجی کرد کمکش کنه بعد حاجی قول یه ماشین به پسرش داد که بره دختره رو بگیره
اگ اسمش و میدونید بگید لطفا