دختر کوچولوی نازم مجبور شدم تو پنج ۵ماهگی سقط کنم.تو دلم خودشو اینور اونور زد ولی چاره ای نداشت تسلیم شد و .....اومد......جلو چشام پر پر شد....آروم چشاشوبسته بود و خوابیده بود..... امروز وقتی بیدار شدم فکر کردم هنوز تو شکممه یه شکلات خوردم منتظر تکون خوردنش بودم.....اما ....