https://uupload.ir/files/y14z_۲۰۲۰۱۲۰۴_۱۹۵۰۳۰.jpg
مراسم عروسی ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.
جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟
میدانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم:
انشاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود. من رضا را خیلی دوست داشتم،
فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت.
❤
خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد.
آخرین دفعه هم بهش گفتم: میخواهی بروی اجازه میدهم ولی باید یک قول بدی.
پرسید: چه قولی؟
گفتم: عروس اول و آخرت من باشم. خندید گفت: باشه.
❤
شهید حاجی زاده بینهایت صبور بود.
وقتی بحثمان میشد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری،
تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد
وقتی هم میدید من آرام نمی شوم میرفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم.