کلاس پنجم بودم . مبصر کلاس اولی ها بودم . یه بچه کلاس اولی باهام دوست بود. خوراکی اش رو می اورد باهام قسمت کنه . من ازش نمی گرفتم در حالیکه به شدت گرسنه بودم . پدرم هفتگی ۲۰۰ تومن می داد واسه پول توجیبی چون می دونستم بی پوله خرج نمی کردم . ولی خودم رو حفظ می کردم . جلو بچه می گفتم من سیرم تو بخور
یبار مامانم منو فرستاد نوار بهداشتی بخرم کلاس ۴ابتدایی بودم به مغازه داره گفتم آقا نوار میخوام اونم بهم یه بسته نواربهداشتی داد....اون موقع ها ضبط ها نوارکاست میخورد منم که نمیدونستم گفتم نه آقا این نوارها نه...ضبط ما از این نوارا نمیخوره...آقاهه گفت ببر بده مامانت خودش بلده تو ضبطتتون جا بزنه😄😄
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...
عروسی خالم بود چندتاخونه پایینتر که خونه بابابزرگم بود مارو دعوت نکردن...باابجیم یواشکی انقد گریه میکردیم همه تو عروسی بودن دخترخاله هام میومدن ردمیشدن ما از گوشه درنگا میکردیم