ما هرشب باید همو میدیدیم😍یه شب قرار گذاشتیم همو نبینیم همسرم زنگ زد و دید ناراحتم و نزدیکه گریه کنم سریع اومد دنبالم
دانشجو بودم و به خاطر رشتم محبور بودم با بچه ها و استادمون بریم یه شهر دیگه اون دوروز و یه شب که هم دیگه رو ندیدیم خیلی بهمون سخت گذشت
اوایل عقدمون صبحا برای اینکه منو ببینه نون بربری داغ و چند تا خامه میخرید میوورد جلوی در بهم میداد و میرفت سرکار 😍 اونم ساعت حدودای ۶ صبح با اینکه خونشون تا خونمون با ماشین حدود ۱۵ دیقه فاصله داشت
خداروشکر یه سال اول عقدمون خیلی خوب بود ولی ۶ ماه بعدش سخت گذشت چون دیگه تحمل دوری همو نداشتیم و از طرفی شرایط عروسی هم جور نمیشد