منو دخترعموم بچه بودیم زنگ زدیم به یکی از آشناهامون مزاحم شدیم هی زنگ میزدیم فوت میکردیم میخندیدم اونام بیخیال ما نشدن اینقد پیگیر بودن فرداش هی زنگ زدن تا بابام جواب داد فهمید کیه باهاش احوالپرسی کرد اونم قضیه رو گفت بابام هم قشنگ گفت کار این دوتا بوده آبرومونو برد و ازش معذرت خواس